هورمون و ذهن...

ساخت وبلاگ

تو از دیدن من خوشحال شدی...

تو این غریبستون....

چه با نمک...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 19:44

یک شنبه ی آروم.... غرق در آرامش مبهم و هیجان پیش از عیدی که میرسد.... شاخه های نعنا رو گذاشتم تو اب تا جوونه بزنن و ببرم توی مزرعه بکارم... یه لیوان گل گاو زبون و چای سبز روی میزه.... توی گوشم خواننده میخونه...هرگز هرگز هرگز...بی تو نمیخندم.... می شد الان ازت بپرسم که برای شام دستور چی میفرمایید جنا هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:02

۱. دختر المانیه گفت توی المان اگه مثلا تو ۲۵ سالگی ازدواج کنی همه میگن تو دیوونه ای...دختر باید حدود ۳۰ ازدواج کنه و پسر دیگه بالای 35 و چهل....دختر پاکستانیه گفت ما دیگه ۱۳ سالگی حس میکنیم داره دیر میشه....حدود بیست که برسیم بهمون میگن left over girls... منم تو دلم گفتم تو کشور منم میگن دختر که رسی هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:02

خدایا، نزدیک شو....خدایا بیا نزدیکتر...مثل باور بچگی واقعی و رفیق و حاضر باش.... زمین تاریکه....حتی اگر هفت تا زمین دیگه هم کشف شن برای حیات به مساوات بین آدما تقسیم نمیشن.... دست مهربون یه مادر میتونه کدورت رو از دل این بچه ها پاک کنه فقط....بیا یه جمله بگو و ازادمون کن...مثل پر سبک.... بیا تا باز هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:02

برای ما بعضیا فقط یه اسم یا صاحب یه اثر نیستن... اونا زبان همه ی اون حرف هایی هستن که توی دل ماست اما نمیدونیم چه جوری بگیم... همه ارزوهایی که توی قلبمونه اما نمیدونیم چه جوری ازشون بنویسیم.... رفتن بعضیا...سخته...خیلی سخت.... نیمه جانی بر کف کوله باری بر دوش مقصدی بی پایان قرن ها پشت افق سحری سرگر هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:02

دو تا چیز در ارتباط با آدما من رو گیج میکنه....یکی بلوف زدن یا کلاس گذاشتن....اخه اگه واقعا یه چیزی داری که از داشتنش خوشحالی باید حبسش کنی تو دلت که تا عمق وجودت شیرین بشه از داشتنش....چه نیازی هست که به بقیه بگی....چه نیازی هست که وقتی دوستت رو بعد از ۸ سال میبینی هی جلوش گوشیت رو برداری زنگ بزنی هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 23:02

در تنهایی و سکوت روزانه ام....دست به کار شدم و برای خودم لباس سفارش دادم انلاین....
منتظرم لباس هام برسن و دلم نمیسوزه برا پولش....
منتظرم مثل بچه ای که دم عید بهش قول خرید کفش و لباس عروسکی دادن...
منتظرم به جای تمام عیدهای عمرم که منتظر هیچ چیز نبودم...
هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 11:08

وقتی نوجوون بودیم و من میگفتم من درس دارم و مهمونی نمیام، خواهرم اروم به مادرم میگفت "میاد، من راضیش میکنم". امروزم ازون روزایی بود که یه نفر من رو راضی کرد که برم جلسه ی سفارت ایران با وزیر علوم این کشور در جهت حل مشکلات دانشجویان ایرانی مقیم.... فک میکردم الان غلغله است اونجا....کوبیدیم رفتیم اون سر شهر و میبینم که کلا 6 تا دانشجو اومدن و سفیر و منشی سفیر...از کلی گیت و در و اسانسور رد شدیم تا رسیدیم به محل نشست... اول سفیر حرف زد و بعد وزیر علوم اونجا که 4 تا کاتب دو طرفش نشسته بودن دِ به نوت برداشتن... بعدم نوبت رسید به دانشجوها...دونه دونه میکروفون ها روشن میشد و همه ضمن تشکر مشکل یا دیدگاهشون رو میگفتن...من اصلا قرار نبود حرف بزنم....اما دیدم اگه 6 تا دانشجو حرف نزنن که کلا مسخره است... شروع کردم یادداشت کردن از مشکلات سکونتی تا زبانی تا محدودیت های ناشی از تحریم...شد سه تا.... همچین رفتم رو منبر که حواسم نبود شاید لهجه انگلیسیم خجالت اور باشه بین ایرانیا.... حرفام که تموم شد خودم راضی بودم....اما سفیر با یه نگاه عاقل اندر بچه بهم فهموند که بسه دیگه! میکروفونتون رو خاموش کنین!!!  هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:03

به هر چی که چنگ زدم تا دلیلی بشه برای موندن...برای دل بستن....پوچ از کار در اومد....

ادما اومدن که برن....موقعیتا...مکانها....داده شدن برای پس گرفته شدن....

بی این که حتی ذره ای قدرت و تسلط و کنترل داشته باشی بر اونها...

میشه تموم شد برای همیشه....توی همین روزا....

وقتی که نه تو اوجی و نه توی حضیض....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 9:03

اگه دست خودم بود...هزار بار هزار تا چیز رو ول کرده بودم و برگشته بودم عقب....

اما همیشه فک میکنم من اصلا از روی پل نیومدم که...

من همیشه از رو دره های بزرگ به امید بهشت های دور پریده بودم...به سختی...به شوق...

یه وقتایی برگشتن یعنی دوباره پریدن از روی همون دره ی عمیق...

یعنی هراس نابودی....


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

یه چیزی جا مونده ازش که یه هو...یه وقتی که فکرش رو نمیکنی...یادت میاد...

خنده دار...جدی...تلخ...مضحک...الکی...مهم...

اسون شروع میکنی و نمیدونی چه سخته...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

به تکرار داره شرایطی پیش میاد که میفهمم ادمایی که فکر میکردم نزدیکن نزدیک نیستن...

تو خانواده...تو دوستها...تو روابط کاری...تو دوستی های مجازی...

و ظالمانه تر این که تو حقی برای اظهار نظر در مورد این شرایط نداری و اصولا اظهار نظر شرایط رو فقط خرابتر میکنه...

قاعدتا باید تو این سن بیشتر و پیش تر میفهمیدم...



هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

درست نیست که میگن خدا خر رو شناخت که بهش شاخ نداد...پس این همه ادمای بی ظرفیت که صاحب قدرت و جاه و مقامن.... ادمای بالغی که تنها لذتشون پرسیدن جزییات زندگی دیگرانه و تو ذهنشون مدام مشغول حساب و کتابن که همه از خودشون بدبخت تر هستن یا نه... ادمایی که شیک و محترمن اما امان از خلوتشون و ذهنشون که چه قدر حقیر و خودخواهانه است... همه سالم جلوه میکنن اما درونشون پر از عقده و حقارت و پیچیدگی های روانی که خودشون هم نمیدونن.... یکی چنگ زده به دین...یکی به تجدد....هر کی یه جور دست و پا میزنه که هویت خودش رو مشخص کنه اما امان از بلبشو و پیچیدگی درون..... کاش اونقدر قوی بودم که میرفتم تو یه جنگل زندگی میکردم....اون وقت نگران خودم بین ادما و یا ادما در کنار خودم نبودم.... اون وقت این شوی مسخره ی باشکوه بی ارزش و بی سر و ته رو هر روز نمیدیدم.... هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

کسی که تو دوستش نداری..هیچ کس دیگه هم دوستش نداره...

کسی که تو توی دنیاش نیستی...دنیای غریبش پر از رهگذره...بی هیچ بومی....

کسی که تو دوستش نداری...خیلی مضطره...خیلی...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

صبح که اومدم دانشگاه، یه کم درس خوندم و بعد بالش کوچولوم که شکل اسمایلی هست رو گذاشتم زیر سرم روی میز و چشمام بسته شد...

باز یه کم درس خوندم و باز دوباره سرم رو گذاشتم و چشمام بسته شد...

عصر دلم میخواست برم....رفتم دراز به دراز افتادم و چشمام بسته شد...

حالا نشستم و دلم میخواد چشمام بسته شه...

انگیزه ی بیدار بودن و زندگی کردن ندارم....

انگیزه ی هیچ چی ندارم...


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

مثل وقتی که یکی بهت میگه فلانی رو دیدی چه نا زو خوشگل بود؟

و تو میری وایمیستی جلوی اینه که ببینی تو هم ناز هستی یا نه؟


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

جماعت کج ذات و یا بد ذات، علاوه بر این که در مقطعی از زمان گند میزنن به روزای افراد دیگر، در اینده هم اگه دوباره باهاشون رو به رو بشن طلبکارن و کلا ارث باباشون رو از بقیه میخوان.... شبیه الان که بعضی امریکاییا خودشون درس نخوندن یا زدن کشورای خاورمیانه رو نابود کردن و اخر کار یادشون اومده که مهاجرا جاشون رو تنگ کردن و شغلاشون رو گرفتن.... پ.ن. طرف اینقدر پررو بود که میومد میگفت چرا وقتی من راه میرفتم یه سوسک دیدم و ترسیدم اما تو ندیدی؟ چرا سختی زندگی برای من فقط پیش میاد!!  هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

یه شب، ساعت دو، تو بی خوابی شبونه...یه لینک پیدا کردم از سریال انه شرلی....

اون قسمت که گیلبرت با همه ی غرور و مردونگی مهر آنه افتاده بود به دلش....

تمام تصویر نوجوونی و روزای جمعه و سریال آنه شرلی و تعریف جوونی زنده شد....

نمیشد بالش از گریه ی غریبانه خیس نشه تو تاریکی شب....

بازی یه جور دیگه پیش رفت....


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24

حکایتِ بارانِ بی امان است‎این گونه که من، ‎دوستت می‌دارم ...‎شوریده وار و پریشان باریدن..‎بر خزه ها و خیزاب‌ها...‎به بی‌راهه و راه‌ها تاختن..‎بی‌تاب ٬ بی‌قرار...‎دریایی جستن..‎و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن، و ‎و تو را به یاد آوردن...‎حکایت بارانی بی‌قرار است، ‎این گونه که من دوستت می‌دارم ... ‎ "محمد شمس لنگرودی" هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24